جدول جو
جدول جو

معنی چشم و چراغ - جستجوی لغت در جدول جو

چشم و چراغ
شخص عزیز و دوست داشتنی، معشوق زیبا، لعبت، صنم، سرو خوش رفتار
تصویری از چشم و چراغ
تصویر چشم و چراغ
فرهنگ فارسی عمید
چشم و چراغ(چَ / چِ مُ چِ)
کنایه از سبب بینائی و سرمایۀ بصارت. (آنندراج) :
قائدچشم و چراغ عالمی گردد چو شمع
آنکه پیماید بدیده قامت شبهای تار.
سنائی.
نیست جز سر عقل و جان دماغ
خلق را در دو خطه چشم و چراغ.
سنائی.
رجوع به چشم ورجوع به چراغ شود.
، محبوب عزیزالوجود. (ناظم الاطباء). معشوق. کنایه از کسی یا چیزی که مورد علاقه و محبت و توجه خاص است:
تا ظن نبری چشم و چراغا که شب آمد
چشم و دل من سیر شود زان رخ سیمین.
فرخی.
عالم علم بود و بحر هنر
بود چشم و چراغ پیغمبر.
سنائی.
کاشکی خورشید را زین غم نبودی چشم درد
تا بر این چشم و چراغ انجمن بگریستی.
خاقانی.
چشم و چراغ اهل وجودی و در وجود
ذات شریفت آمده بر سر نشان چشم.
سلمان ساوجی.
گر سها در سایۀ رایت رود چون آفتاب
بعد ازین چشم و چراغ آسمان باشد سها.
سلمانی ساوجی.
رجوع به چشم و رجوع به چراغ شود.
، کسی که باعث عزت متعلقان خود باشد. (فرهنگ نظام). بزرگ خاندان یا کسی که مایۀ فخر دودمانی است:
چشم و چراغی که از میان کیان رفت
نور کیان ظل کردگار بماناد.
خاقانی.
ظل حق چشم و چراغ دودۀچنگیزخان
شیخ حسن نویان امیر دین فزای کفرکاه.
سلمان ساوجی.
چشم و چراغ ظفر تیغ جهانگیر او
پشت و پناه جهان عدل جهاندار اوست.
سلمان ساوجی.
رجوع به چشم و رجوع به چراغ شود
لغت نامه دهخدا
چشم و چراغ
کنایه از سبب بینائی و سرمایه بصارت
تصویری از چشم و چراغ
تصویر چشم و چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
چشم و چراغ((چَ مُ چَ یا چِ))
کنایه از محبوب، عزیز
تصویری از چشم و چراغ
تصویر چشم و چراغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم و چار
تصویر چشم و چار
چشم، عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مَ چَ)
دهی است از دهستان فعله گری بخش سنقر و کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 10 هزارگزی شمال سنقرو 3 هزارگزی راه فرعی سنقر به ده عباس واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 40 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات دیم. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، پلاس و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چِ مُ)
در تداول عامه گویند: چشم و چار درستی ندارد، گریه با این چشم و چار تو متناسب نیست، چشم و چارش بهم ریخته است
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ چِ)
بمعنی خوبی و روشنایی. (آنندراج). چراغ. چشم و چراغ. رجوع به چراغ و چشم و چراغ شود، هر چیز گزیده و نخبۀ از سایر چیزها، کنایه از محبوب و معشوق. (آنندراج) :
تا ظن نبری چشم چراغا که شب آید
چشم و دل من سیر شود زان لب شیرین.
فرخی (از آنندراج).
رجوع به ’چشم و چراغ’ شود
لغت نامه دهخدا
عزیز، محبوب، دردانه، سوگلی، گل سرسبد، شمع جمع، شمع محفل
فرهنگ واژه مترادف متضاد